درباره فیلم سینمایی گلوگاه شیطان
در سالهایی که ایران درگیر جنگ تحمیلی بود، ساختهشدن فیلمهایی با محتوای جنگ، هم نوعی ادای دین به فرزندان این مرز و بوم و هم پاسخ به یک ضرورت بود و هم احیای یک شیوه مرسوم فیلمسازی در جهان که در کشور ما هیچگاه به آن توجه نشده بود. پس سینمای دفاع مقدس ما یا همان جنگ از دل واقعیت بیرون آمد. این مهم نهفقط در ایران که در خیلی از کشورهای صاحب سینما یکاصل است.شما وقتی از جنگ صحبت میکنید باید بگویید منظورتان دقیقا کدام جنگ و اطلاعات موجود در فیلم برخاسته از کدام واقعیت است. ممکن است کسی بپرسد آیا با این حساب نمیتوان از فیلمسازان جنگ انتظار خلاقیت داشت؟ پاسخ قاطع به این پرسش، روشنگر برخی آسیبهایی است که طی این سالها گریبان سینمای دفاع مقدس ایران را گرفته است. سینمای جنگ همان اندازه که بستری مستندنما برای باورپذیریاش میطلبد، تخیلی هنرمندانه میخواهد برای جذابیت. پس هر کس ۲ اصل واقعگرایی و تخیل را فراموش کند، فیلمش برای تماشاگر نه باورکردنی خواهد بود و نه زیبا. قصه ۲ دوست در «سفر به چزابه» از تخیل رسول ملاقلیپور میآمد، اما چزابه واقعی است. ماجرای خیانتپیشگی یا سهو شخصیت اصلی «دوئل» حاصل تخیل درویش است اما قصه آزادی اسرای ایرانی از بند، واقعیتی غیرقابل کتمان بنابراین میتوان سینمای جنگ را از این زاویه نیز باز خواند؛ واقعیت کجاست و تخیل چه میگوید.
بهانه این توضیحات درباره سینمای دفاع مقدس و مشکلات موجود در آن، فیلمی
است با نام «گلوگاه شیطان» که در گروه سینمایی خاص روی پرده رفته و ممکن
است خیلی زود از همان چند سالن محدود هم برداشته شود. همین موضوع مدخل خوبی
است برای ادامه بحث پیشین. حمید بهمنی، کارگردان این فیلم در برنامه «هفت»
مدام روی وجوه مستند و نیز ارزشی تأکید داشت؛ اینکه چرا چنین نامی را
برای فیلم برگزیده و نیز اینکه چه مستنداتی برای قصههای فیلمش دارد. او و
فیلمش مصداق دقیق بحث اول ما درباره واقعگرایی در جنگ هستند. اما اینکه
فیلم در شرایطی ناگوار روی پرده رفته، فروش ناامیدکنندهای دارد و هرآن
ممکن است اکرانش به پایان برسد، حکایت از واقعیتی دیگر دارد: عدم جذابیت.
زمانی در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، موج فیلمهای تجاری و اکشن درباره
جنگ به راه افتاد. آن زمان این فیلمهای کماهمیت به فروش خوبی میرسیدند؛
آثاری که با کپیسازیهای هالیوودی سعی در نزدیککردن جنگ با فضای اکشن
فیلمهای هالیوودی داشتند. آن جریان با وجود بهره اقتصادی که برای
سازندگانش به همراه داشت، خیلی زود فراموش شد و جای خود را به فیلمهای
دفاع مقدس با رویکرد ملودرام یا اعتراضی داد. فیلم پرفروش «از کرخه تا
راین» سهم مهمی در این تغییر نگاه داشت. منظور از این اشارهها، تاکید بر
عنصر جذابیت است که اگر صرفا و بدون درنظرگرفتن حقایق جنگ به کار گرفته
شود، نتیجهاش میشود همان سینمای تجاری که حدود ۲۰سال پیش رواج داشت و اگر
صرفا حقایق و ارزشها مدنظر قرار بگیرند، نتیجهاش میشود گلوگاه شیطان که
برای مردم عادی جذابیتی ندارد. اما چرا؟
وقایع و حقایق جنگ نکاتی هستند که با تحقیق میتوان به آن نزدیک شد؛ گفتم
نزدیک شد و نه رسید، چون اساسا بحث حضور در جنگ و تجربه خط مقدم، چیزی است
که با هزاران تحقیق و پژوهش نمیتوان به آن رسید. به همین دلیل هنوز هم کل
سینمای دفاعمقدس را نمیتوان همپای مستندهایی مانند «روایت فتح» گرفت که
در دل حادثه و واقعه، روایتگری میکردند.
بحث جذابیت اما بر خلاف پژوهش، ربط زیادی به واقعگرایی و مستندنمایی
ندارد. این بخش شامل مواردی میشود که به تخصص عوامل فیلم برمیگردد. داشتن
قصهای خوب که حرف تازهای برای گفتن داشته باشد، اصل اولیه است. متأسفانه
در سالهای اخیر قصههای جنگی انتخاب شده توسط فیلمسازان، مایه لازم را
برای تبدیلشدن به یک فیلم ماندگار نداشتهاند و تکرار فیلمهای قبلی
بودهاند. در این خصوص گلوگاه شیطان، گام اول را به درستی برمیدارد. یعنی
بهمنی به سراغ قصهای رفته که کمتر کسی در سینمای جنگ بدان پرداخته است.
اما لطمه بزرگ را از جایی میخورد که اولا امکانات کافی و تکنیسینهای وارد
را برای نمایش درست صحنههای اکشن نداشته و ثانیا همین قصه تازه و خوب را
با پرداختی سطحی و کلیشهای ضایع کرده است. انتخاب نامهایی مانند یونس و
ایوب برای آدمهایی که صفات ظاهری این بزرگان را دارند، سادهترین کاری است
که امکان دارد یک فیلمساز بکند. فیلمی را فرض کنید درباره مردی سلحشور و
آزاده که کارگردانش تا این حد خلاقیتش به کار افتاده که بر او نام حسین
بگذارد چون این نام در فرهنگ ما تداعیکننده این خصوصیات اخلاقی است.
البته یک نکته مهم را نباید از نظر دور داشت و آن، این که حمید بهمنی دوست
داشته فیلمی جذاب و با مخاطب زیاد بسازد. نشانههایی در گلوگاه شیطان است
که از این واقعیت پرده برمیدارد. مثلا انتخاب جمشید هاشمپور و حتی مهمتر
از او پوریا پورسرخ برای ایفای نقشهای فیلم، از این میل حکایت دارد. درست
است که بازیگران محبوب میتوانند نقش تعیینکنندهای در سرنوشت تجاری یک
فیلم داشته باشند اما انتخاب درست، مهمتر از انتخابهای بزرگ است. فیلمی
مانند «طلا و مس» از این حیث یک الگوست. این فیلم بدون داشتن بازیگران
سرشناس (نگار جواهریان در آن زمان شهرت امروزیاش را نداشت) توانست هم مورد
توجه منتقدان قرار بگیرد و هم اکران عمومی موفقی داشته باشد. انتخاب درست
باعث میشود هم بازیگر تجربه موفقی از نظر نقشآفرینی داشته باشد و هم مردم
او را بپذیرند و باور کنند. جمشید هاشمپور و پوریا پورسرخ در شرایطی در
این فیلم بازی میکنند که نتیجه حضورشان هیچ ثمر اقتصادی برای سازندگان
گلوگاه شیطان به همراه نداشته است.
در پایان تأکید بر این نکته است که سینمای دفاع مقدس در شرایط کنونی نیاز اساسی به بازنگری دارد. این بازنگری و تجدیدنظر کار مسوولان نیست، بلکه این اهالی سینما هستند که باید با ایدههای تازه، روح جدیدی به این سینما بدمند. این تجربه بسیار ناخوشایندی است که فیلمی مانند گلوگاه شیطان با همه اشکالات و نقاط ضعفش در دو سه سالن محدود روی پرده میرود و چنین اکران بیرمقی دارد. باید دید چگونه میتوان جذابیت و ابتکار را به این سینما تزریق کرد تا بار دیگر آژانس شیشهای، سفر به چزابه، کیمیا و لیلی با من است شکل بگیرد و همه از این سینما حرف بزنند و همین فیلمها عاملی شوند برای طرح مباحث نظری درباره تاریخ معاصر و سیاست و جنگ ۸ ساله. خاطرتان هست که اکران آژانس شیشهای چقدر پردامنه و حاشیهدار بود و پای چه مسائلی به بهانه این فیلم به میان آمد؟ اینها نشانه تأثیرگذاری یک فیلم است.